حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

ماهگرد 8وآغاز 9ماهگی

هرروز که میگذرره بیشترتودل بروتر میشی امروزم وارد ٩ماه شدی خوشگلم مبارک باشه عزیزم   اینجا مامانم یه کم بهم سمنو داد ازمزش خوشم اومده مامان جون دوربین وبده به من   اگه گفتید به چی زل زدم...   داشتم اخبارمیدیدم دیگه مامان :داشتم به کارام میرسیدم دیدم خبری ازت نیست رفتم یواشکی نگاهت کردم دیدم زل زدی به tv اونم اخبار..ههههه خیلی وقتها همین جوری میشی خوبه ولی از نزدیک نه ...
27 دی 1391

نی نی وبلاگ تولدت مبارک...

من میخوام از طرف خودم وپسر کوچولوم حمید تولد ٢ سالگی   نی نی بلاگ رو بهش تبریک بگیم...   البته ببخش که دیر شده.خوب ماهی و هر وقت از آب بگیری میمیره.........نه شوخی کردم تازست ( قابل توجه اونایی که میگن چرا اینقدر دیر... خوب مادیر فهمیدیم) نی نی وبلاگ تولدت مبارک       اینها شمع های تولد توست   اینم کیک تولدت     اینم یه شام خوشمزه   هدیه ما به تو... نی نی وبلاگ   نی نی وبلاگ عزیز ازت ممنونم که باعث شدی خواهر وبرادرهای زیادی اینجا پیدا کنم...   ( تقدیم به خانواده بزرگ نی ...
25 دی 1391

اندر احوالات من در دی ماه 91

ما هر چند وقت یک بار غیبمون میزنه. چون میدونستم آخر هفته نیستیم چندتا پست جدید گذاشتم برای این چند روز. جونم براتون بگه که بابایی بالاخره امتحانشو داد واز تهران اومد .این دو سه روز اول هفته هم ما خون ی مامان فاطمه بودیم.روز سه شنبه اومدیم خونمون .روز چهارشنبه هم خاله جون قرار بود برای این چند روز تعطیلی از تهران بیان خونه ی مامان فاطمه. خلاصه ما هم چهارشنبه شب رفتیم اونجا.خاله سعیده اینا هم بودن.این دو سه روز خیلی خوب بود وخوش گذشت.مخصوصا تو که اونجا حسابی سرگرم بودی وحدیثه ومهدیه (دختر  خاله ها )باهات بازی میکردند.    راستی یه خبر ... امروز  بدون این که کسی یادت بده شروع کردی ب...
23 دی 1391

عکسهای آتلیه 91

بلاخره عکسها بعد از یک ماه و خورده ای آماده شد   اما چون فایل عکسها با طراحی بهمون ندادن مجبورشدیم از روی عکس   عکس بندازیم هههههه به خاطر همین زیاد کیفیت ندارن           اینم یه عکس یادگاری با باران جون ...
16 دی 1391

اولین نشستن

سلام به همگی.. این روزا علاوه بر سینه خیز رفتن یاد گرفتی که بدون کمک یه کمی بشینی البته یه چند باری تاپی افتادی ولی بالاخره که چی باید یاد بگیری   برای دیدن عکسها برید به ادامه مطلب... راستی خاله جون ببین لباسی که برام خریده بودی الان بهم اندازست         اینجام مامانم کیف دوربین رو داد بهم تا باهاش بازی کنم از علاقه ام بگم که سیم روخیلی دوست دارم  سیم تلفن رو میگیرم می کشم   کابل دوربینم دوست دارم .مامانم شاکیه که چرا تو خونمون انقدر سیم هست کلا تو خونه ی ما چیزی که به وفور پیدا میشه سیم کابل و.... چیه مامان؟ می...
16 دی 1391

حمید وبازی های جدید 2

سلام به دوستای خوبم بلاخره مااومدیم ولی هنوزبابا امتحانش تموم نشده    (امتحانی نداده که تموم بشه )وهمچنان در قرنطینه هستیم.   این روزها من شیطونیهام بیشترشده ومدلاش هم تغییرکرده   حالا بیایید خودتون میفهمید...   اینجا مامانم برای اولین بار این ماشین ورو بهم داد که باهاش بازی کنم که یه دفعه انگشتم رفت لای چرخش.   اینجا هم به محض اینکه مامانم بازش کرد واز اتاق رفت بیرون منم رفتم سمتش که ببینم چیه ؟   فکر کنم خلاب شده   مامانم رسید گفت داری چکار میکنی منم گفتم الان میام دوربین و ازت میگیرم   اهان نزد...
15 دی 1391

این چندروز

سلام به همگی ... دوستان با توجه به فصل امتحانات واینکه بابایی حمیدهم مشغول درس وامتحاناتش هست   ونیاز مبرم به کامپیوتر داره از نوشتن پست جدید معذورم ایشالا چند روز دیگه میام خدمتتون ...
13 دی 1391

دومین مروارید کوچولو

دیروز دومین دندون حمید رویت شد البته سفیدیش یه کم پیداست   تازه دیروزم تورورئکت بودی اومدم نزدیکت نشستم دستمو گرفتی و گاز کوچولو...     راستی پنجشنبه یکم شله زرد پختم به عمه جون گفته بودم که براش درست میکنم جنابعالی هم شله زرد خیلی دوست داریداینم عکسش   ...
10 دی 1391